گر خود سخن ز زهره و از ماد بشنوم


نبود چنان کزان بت دلخواه بشنوم

بی خوابیم بکشت وه از من که هر شبی


بنشینم و فسانهٔ آن ماه بشنوم

آواز ارغنون ندهد ذوقم آن چنان


کاو از پای اسپ تو ناگاه بشنوم

دل پاره های خون فگند همچو برگ گل


چون بوی تو ز باد سحرگاه بشنوم

خود را کنم سپند و نخواهم ترا گزند


از عاشقان چو بر در تو آه بشنوم